گرفتار سرنوشت برگ های پاییزم...
بی رحمانه...
مغرورانه...
و در اوج نامردی با گام هایی مردانه از من عبور کردی...
و چه زیبا لبخند زدی...
شاید خش خش خرد شدن یک دختر برایت جذاب بود...
اما...
دیگر صدا در گلو بغض وار حبس شد...
نت های خش خش در گلو خشکید...
وگرنه بدان...
برای لبخندت هم که شده...
باز می افتادم....
باز خرد می شدم...
باز دیوانه میشدم...
9 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/06/09 - 03:10
ای واااااای خیلی قشنگه... تصویرشم عالـــــــــــــی.....
1392/06/9 - 04:47زیـــــــــــــبا
1392/06/9 - 13:00مهناز قشنگی از نگاه توئه
1392/06/9 - 15:38نگارممنون عزیز
شهرزادی قربون اون قلبت...
#قشنگه
1392/06/11 - 07:14مرسی عزیزم
1392/06/11 - 13:23